روزشمار زندگی پسر کوچولوی ما

روزی که رفتیم آزمایشگاه

امروز چهارشنبه 15 اردیبهشت سال 89 مامان مصی به همراه مامان بزرگ که اومده بود مشهد پیش ما ساعت 7صبح رفتیم آزمایشگاه دکتر عبیدی برای آزمایش خون بارداری ، وای چه لحطه ای بود وقتی آزمایش خون رو گرفت بعد هم گفت که باید 2 ساعت صبر کنید تا جواب آزمایش رو بده، تو این دو ساعت من نشستم تو آزمایشگاه و سوره یس رو چند دور خوندم و همش صلوات میفرستادم تا جواب آزمایش حاضر بشه ، آخه مامانی ما برای اینکه شما بیایی تو دل مامانی جا خوش کنی خیلی سختی کشیده بودیم و نمی دونی این دو ساعت برای من اندازه 2 روز گذشت ، هر چی به ساعت نگاه میکردم 9 نمی شد، بالاخره جواب آزمایش رو بهم داد ، چشمام داشت سیاهی میرفت جواب تیتر بتام 1400 بود که خیلی زیاد بود و با این حال از ...
23 ارديبهشت 1391

اولین عکس از نی نیمون

دکتر گفت دو هفته بعد دوباره برم برای سونوگرافی و تو این دو هفته استراحت مطلق مطلق ، بیچاره بابایی خیلی اذیت شد ، آخه ما تو مشهد کسی رو نداشتیم و همه مسئولیت های مامانی به دوش بابایی افتاده بود ، صبح برام صبحانه حاضر میکرد میرفت کارخونه و وقتی بر میگشت ناهار میخرید و میاورد ، دو هفته به سختی گذشت و ما رفتیم دکتر ، وقتی نوبت من شد و رفتم سونو دکتر گفت ظاهرا برای جنینتون مشکلی پیش اومد ، نمی تونست ببینتت، گفت که مثانه رو خالی کنم و دوباره برم سونو ، نمی دونی دوباره چه استرسی به من و بابایی وارد شد ، دوباره که رفتم گفت که همه چی خوبه و اولین عکس از شما رو بهمون داد ، و بازم صدای قلب نازنینت رو شنیدم که کلی برامون قوت قلب بود و همه سختی ها یاد...
22 ارديبهشت 1391

اولین عکس از نی نیمون

دکتر گفت دو هفته بعد دوباره برم برای سونوگرافی و تو این دو هفته استراحت مطلق مطلق ، بیچاره بابایی خیلی اذیت شد ، آخه ما تو مشهد کسی رو نداشتیم و همه مسئولیت های مامانی به دوش بابایی افتاده بود ، صبح برام صبحانه حاضر میکرد میرفت کارخونه و وقتی بر میگشت ناهار میخرید و میاورد ، دو هفته به سختی گذشت و ما رفتیم دکتر ، وقتی نوبت من شد و رفتم سونو دکتر گفت ظاهرا برای جنینتون مشکلی پیش اومد ، نمی تونست ببینتت، گفت که مثانه رو خالی کنم و دوباره برم سونو ، نمی دونی دوباره چه استرسی به من و بابایی وارد شد ، دوباره که رفتم گفت که همه چی خوبه و اولین عکس از شما رو بهمون داد ، و بازم صدای قلب نازنینت رو شنیدم که کلی برامون قوت قلب بود و همه سختی ها یاد...
22 ارديبهشت 1391

اولین عکس از نی نیمون

دکتر گفت دو هفته بعد دوباره برم برای سونوگرافی و تو این دو هفته استراحت مطلق مطلق ، بیچاره بابایی خیلی اذیت شد ، آخه ما تو مشهد کسی رو نداشتیم و همه مسئولیت های مامانی به دوش بابایی افتاده بود ، صبح برام صبحانه حاضر میکرد میرفت کارخونه و وقتی بر میگشت ناهار میخرید و میاورد ، دو هفته به سختی گذشت و ما رفتیم دکتر ، وقتی نوبت من شد و رفتم سونو دکتر گفت ظاهرا برای جنینتون مشکلی پیش اومد ، نمی تونست ببینتت، گفت که مثانه رو خالی کنم و دوباره برم سونو ، نمی دونی دوباره چه استرسی به من و بابایی وارد شد ، دوباره که رفتم گفت که همه چی خوبه و اولین عکس از شما رو بهمون داد ، و بازم صدای قلب نازنینت رو شنیدم که کلی برامون قوت قلب بود و همه سختی ها یاد...
22 ارديبهشت 1391