روزشمار زندگی پسر کوچولوی ما

یه اتفاق بد

چند روز بعد از سونوگرافی اون دکتر ناشی افتادم به لکه بینی ، ساعت 2 نیمه شب بود که از خواب بیدار شدم داشتم از کمردرد می مردم بعد دیدم افتادم به خونریزی شدید تا صبح اینقدر گریه کردم که چشمام درد گرفته بود، صبح زنگ زدم به دکترم تو تهران گفت که احتمالا بچه ات سقط شده برو بیمارستان که این خونریزی خودت رو اذیت نکنه ، منم که قبلا یه تجربه بد این مدلی داشتم نرفتم بیمارستان و فقط استراحت کردم تا بعداز ظهر که زنگ زدم به دکترم تو مشهد که گفت بیا مطب سونوت کنم ، رفتم مطب و وقتی سونو کرد قلب تو نی نی نازم داشت میزد ، شنیدن این صدا لذت بخش ترین اتفاقی بود که تو اون روز سخت بر من گذشته بود و گفت که این خونریزی مربوط به جفته و خدا رو شکر نی نیت سالمه ، ...
23 ارديبهشت 1391

روزی که رفتیم آزمایشگاه

امروز چهارشنبه 15 اردیبهشت سال 89 مامان مصی به همراه مامان بزرگ که اومده بود مشهد پیش ما ساعت 7صبح رفتیم آزمایشگاه دکتر عبیدی برای آزمایش خون بارداری ، وای چه لحطه ای بود وقتی آزمایش خون رو گرفت بعد هم گفت که باید 2 ساعت صبر کنید تا جواب آزمایش رو بده، تو این دو ساعت من نشستم تو آزمایشگاه و سوره یس رو چند دور خوندم و همش صلوات میفرستادم تا جواب آزمایش حاضر بشه ، آخه مامانی ما برای اینکه شما بیایی تو دل مامانی جا خوش کنی خیلی سختی کشیده بودیم و نمی دونی این دو ساعت برای من اندازه 2 روز گذشت ، هر چی به ساعت نگاه میکردم 9 نمی شد، بالاخره جواب آزمایش رو بهم داد ، چشمام داشت سیاهی میرفت جواب تیتر بتام 1400 بود که خیلی زیاد بود و با این حال از ...
23 ارديبهشت 1391

روزی که رفتیم آزمایشگاه

امروز چهارشنبه 15 اردیبهشت سال 89 مامان مصی به همراه مامان بزرگ که اومده بود مشهد پیش ما ساعت 7صبح رفتیم آزمایشگاه دکتر عبیدی برای آزمایش خون بارداری ، وای چه لحطه ای بود وقتی آزمایش خون رو گرفت بعد هم گفت که باید 2 ساعت صبر کنید تا جواب آزمایش رو بده، تو این دو ساعت من نشستم تو آزمایشگاه و سوره یس رو چند دور خوندم و همش صلوات میفرستادم تا جواب آزمایش حاضر بشه ، آخه مامانی ما برای اینکه شما بیایی تو دل مامانی جا خوش کنی خیلی سختی کشیده بودیم و نمی دونی این دو ساعت برای من اندازه 2 روز گذشت ، هر چی به ساعت نگاه میکردم 9 نمی شد، بالاخره جواب آزمایش رو بهم داد ، چشمام داشت سیاهی میرفت جواب تیتر بتام 1400 بود که خیلی زیاد بود و با این حال از ...
23 ارديبهشت 1391

روزی که رفتیم آزمایشگاه

امروز چهارشنبه 15 اردیبهشت سال 89 مامان مصی به همراه مامان بزرگ که اومده بود مشهد پیش ما ساعت 7صبح رفتیم آزمایشگاه دکتر عبیدی برای آزمایش خون بارداری ، وای چه لحطه ای بود وقتی آزمایش خون رو گرفت بعد هم گفت که باید 2 ساعت صبر کنید تا جواب آزمایش رو بده، تو این دو ساعت من نشستم تو آزمایشگاه و سوره یس رو چند دور خوندم و همش صلوات میفرستادم تا جواب آزمایش حاضر بشه ، آخه مامانی ما برای اینکه شما بیایی تو دل مامانی جا خوش کنی خیلی سختی کشیده بودیم و نمی دونی این دو ساعت برای من اندازه 2 روز گذشت ، هر چی به ساعت نگاه میکردم 9 نمی شد، بالاخره جواب آزمایش رو بهم داد ، چشمام داشت سیاهی میرفت جواب تیتر بتام 1400 بود که خیلی زیاد بود و با این حال از ...
23 ارديبهشت 1391

اولین عکس از نی نیمون

دکتر گفت دو هفته بعد دوباره برم برای سونوگرافی و تو این دو هفته استراحت مطلق مطلق ، بیچاره بابایی خیلی اذیت شد ، آخه ما تو مشهد کسی رو نداشتیم و همه مسئولیت های مامانی به دوش بابایی افتاده بود ، صبح برام صبحانه حاضر میکرد میرفت کارخونه و وقتی بر میگشت ناهار میخرید و میاورد ، دو هفته به سختی گذشت و ما رفتیم دکتر ، وقتی نوبت من شد و رفتم سونو دکتر گفت ظاهرا برای جنینتون مشکلی پیش اومد ، نمی تونست ببینتت، گفت که مثانه رو خالی کنم و دوباره برم سونو ، نمی دونی دوباره چه استرسی به من و بابایی وارد شد ، دوباره که رفتم گفت که همه چی خوبه و اولین عکس از شما رو بهمون داد ، و بازم صدای قلب نازنینت رو شنیدم که کلی برامون قوت قلب بود و همه سختی ها یاد...
22 ارديبهشت 1391

اولین عکس از نی نیمون

دکتر گفت دو هفته بعد دوباره برم برای سونوگرافی و تو این دو هفته استراحت مطلق مطلق ، بیچاره بابایی خیلی اذیت شد ، آخه ما تو مشهد کسی رو نداشتیم و همه مسئولیت های مامانی به دوش بابایی افتاده بود ، صبح برام صبحانه حاضر میکرد میرفت کارخونه و وقتی بر میگشت ناهار میخرید و میاورد ، دو هفته به سختی گذشت و ما رفتیم دکتر ، وقتی نوبت من شد و رفتم سونو دکتر گفت ظاهرا برای جنینتون مشکلی پیش اومد ، نمی تونست ببینتت، گفت که مثانه رو خالی کنم و دوباره برم سونو ، نمی دونی دوباره چه استرسی به من و بابایی وارد شد ، دوباره که رفتم گفت که همه چی خوبه و اولین عکس از شما رو بهمون داد ، و بازم صدای قلب نازنینت رو شنیدم که کلی برامون قوت قلب بود و همه سختی ها یاد...
22 ارديبهشت 1391

اولین عکس از نی نیمون

دکتر گفت دو هفته بعد دوباره برم برای سونوگرافی و تو این دو هفته استراحت مطلق مطلق ، بیچاره بابایی خیلی اذیت شد ، آخه ما تو مشهد کسی رو نداشتیم و همه مسئولیت های مامانی به دوش بابایی افتاده بود ، صبح برام صبحانه حاضر میکرد میرفت کارخونه و وقتی بر میگشت ناهار میخرید و میاورد ، دو هفته به سختی گذشت و ما رفتیم دکتر ، وقتی نوبت من شد و رفتم سونو دکتر گفت ظاهرا برای جنینتون مشکلی پیش اومد ، نمی تونست ببینتت، گفت که مثانه رو خالی کنم و دوباره برم سونو ، نمی دونی دوباره چه استرسی به من و بابایی وارد شد ، دوباره که رفتم گفت که همه چی خوبه و اولین عکس از شما رو بهمون داد ، و بازم صدای قلب نازنینت رو شنیدم که کلی برامون قوت قلب بود و همه سختی ها یاد...
22 ارديبهشت 1391