روزشمار زندگی پسر کوچولوی ما

سفر نامه اردبیل و بیست و نه ماهگی آرش جون

عزیزم رفتیم پیش خاله حمیده که شما رو از پوشک بگیریم ولی متاسفانه همکاری نکردی و اونجا هم هوا سرد بود نمی شد باز بزارمت به خاطر همین بی خیال پروژه پوشک شدیم و گذاشتیم برای بعد خاله لیلا و عمو محسن و روژین هم اومده بودن اردبیل و همگی با هم چند روز رو گشتیم خیلی خوش گذشت فقط جای بابا امیر خیلی خالی بود تو هم گه گاهی یهو دلت هوایی میشد و میگفتی: بابا امیر کجاس میخوام بغلش کنم. یه روز رفتیم سرعین و ویلا دره،‌یه دره بود پر ویلا و یه آبشار و یه آب معدنی طبیعی گاز دار با آب سرد البته ما آب معدنیش نرفیتم چون یکم کوه پیمایی داشت. یه روز هم رفتیم جنگل فندوق لو ،‌آش رشته بردیم خیلی هوا سرد بود و بارون میومد تو هم کلی با سگ ه...
5 تير 1392

آرشی شجاع میشود

ما چهارشنبه 11 اردیبهشت یعنی روز مادر رفتیم به خانه بازی اولش با احتیاط کامل از پله ها بالا رفتی و از سرسره سر میخوردی ، تازه پارک که میرفتیم به اسرار من میرفتی رو سرسره و اصلا دوست نداشتی سرسره بازی کنی بعد یه سری بچه اومدن اونجا که از در و دیوار سرسره ها بالا میرفتن و هر چی کار که تو بلد نبودی رو اونها میکردن بعد از گذشت ده دقیقه دیدم آقای آرش خان داره سرسره رو برعکس میره بالا و سر میخوره داشتم شاخ در میاوردم اینقدر سریع یاد گرفتی و ترست ریخت کلی خندم گرفت از کارات اینم چند تا عکس از اون دیروز اینجا هم بهت گفتم آرشی ژست بگیر تو هم برام این ژست ها ی با مزه رو گرفتی ...
12 ارديبهشت 1392

روز مادر

عزیز دلم عشق من همه زندگی من از اینکه با اومدنت ،‌با بودنت، باعث شدی که من مادر بشم و این واژه زیبا رو به من بگن از تو ممنونم ، امیدوارم که لایق مادر بودن باشم ، خیلی دوست دارم و از خدا میخوام که مادر بودن را، از هیچ زنی دریغ نکنه، و امیدوارم هر کس که مادر میشه لایق اسمش باشه روز زن بهانه ای است برای تشکر از شما و من خیلی دوستت دارم و حاضرم همه دنیامو دو دستی تقدیمت کنم . . . ...
11 ارديبهشت 1392

بیست و هشت ماهگی آرش و سفر کیش

مامانی و بابایی و آرشی به همراه خاله مریم و آرزو و فاطمه و بهناز وو طاها کوچولو و عزیز رفتیم کیش، خیلی سفر خوبی بود و خیلی هم هوا خوب بود فقط ی ه مشکلی پیش اومد اونم این بود که مامانی و آرشی هر دو سرما خوردیم و دو روز آخر آرشم خیلی تب داشت مامان مصی با خاله آرزو و فاطمه رفتن غواصی ، سوار بانانا شدیم ، سوار کشتی کف شیشه ای شدیم و آرشی کلی ماهی دید و ذوق کرد اینم مامانی و خاله آرزو ، فاطمه و بهناز سوار benana اینم مامان مصی در حال غواصی اینجا رفته بودیم کشتی کف شیشه ای به قول خودشون black eye اینجا لب ساحل مرجان نشسته بودیم اینجا هم ساحل مرجانه و ر...
8 ارديبهشت 1392

بیست و هشت ماهگی آرش و سفر کیش

مامانی و بابایی و آرشی به همراه خاله مریم و آرزو و فاطمه و بهناز وو طاها کوچولو و عزیز رفتیم کیش، خیلی سفر خوبی بود و خیلی هم هوا خوب بود فقط ی ه مشکلی پیش اومد اونم این بود که مامانی و آرشی هر دو سرما خوردیم و دو روز آخر آرشم خیلی تب داشت مامان مصی با خاله آرزو و فاطمه رفتن غواصی ، سوار بانانا شدیم ، سوار کشتی کف شیشه ای شدیم و آرشی کلی ماهی دید و ذوق کرد اینم مامانی و خاله آرزو ، فاطمه و بهناز سوار benana اینم مامان مصی در حال غواصی اینجا رفته بودیم کشتی کف شیشه ای به قول خودشون black eye اینجا لب ساحل مرجان نشسته بودیم اینجا هم ساحل مرجانه و ر...
8 ارديبهشت 1392

بیست و هفت ماهگی آرشی

سلام ما بعد از چند وقت اومدیم چند تا عکس از پسرمون بزاریم البته عکسهای قبل از عیدشه اینجا رفتیم سرزمین عجایب تو الماس شرق اینم چند تا عکس متفرقه از بیست و هفت ماهگی آرشی آرشی در حال نقاشی کردن ، اینجا لیوان رو برداشتی و به عنوان شابلون ازش داری استفاده میکنی اینجا هم بهت گفتم ژست بگیر اینم یه روز برفی نزدیک عید در مشهد ...
7 ارديبهشت 1392

بیست و هفت ماهگی آرشی

سلام ما بعد از چند وقت اومدیم چند تا عکس از پسرمون بزاریم البته عکسهای قبل از عیدشه اینجا رفتیم سرزمین عجایب تو الماس شرق اینم چند تا عکس متفرقه از بیست و هفت ماهگی آرشی آرشی در حال نقاشی کردن ، اینجا لیوان رو برداشتی و به عنوان شابلون ازش داری استفاده میکنی اینجا هم بهت گفتم ژست بگیر اینم یه روز برفی نزدیک عید در مشهد ...
7 ارديبهشت 1392